ماه شوم _قسمت یست و سه

عشق یک خون آشام

یک نفس خون آشام ....

گفت:گفتم که حرف نزن صدات از کشیدن ناخن بر روی تخته


هم بدتره!نمی خوام شب به این قشنگی به خاطر تو به هم بریزه!چشم هایم را باز

کردم،چشمانش  به شدت برق میزد،دوباره درون

چشمانش غرق شدم،مثل این بود که در چاهی سقوط کنم ولی هیچ وقت به انتهایش نرسم!سقوط

و سقوط!انگار دنیا به دور سرم میچرخید تعادلم را از دست دادم و در آغوشش افتادم!دوباره

سرمای زیادی به من منتقل شد،سرم گیج میرفت!سرش را نزدیک گوشم آورد و گفت:می خوای

ببرمت تو اتاقت؟به سختی گفتم:آره!احساس کردم لبخند میزند گفت:اگه می خوای باید یک

تبادلی بینمون صورت بگیره!قبوله؟گفتم:یعنی چی؟گفت:تبادل قدرت اگه تو به کسی نگی که

این کار را کردیم من هم به هیچ کس نمیگم که تو می خواستی بری پیش خانوادت که هرچی

بینمون گذشته رو شرح بدی!و از اول یک جاسوس بودی!گفتم:چی؟این حقیقت

نداره!گفت:میدونم ولی من میتونم یک کاری کنم حقیقت پیدا کنه!هوووم؟چه طوره؟قبول

میکنی!چشم هایم را محکم فشار دادم و محکم گرفتمش تا نیفتم!من حتی معنی چیزی که می

خواست را نمی فهمیدم!خدا کمکم کند معلوم نیست می خواهد چه جوری نابودم کند!لبم را

گزیدم و گفتم:باشه قبول میکنم!دستش را لایه موهایم برد و سرم را بالا آورد و درون

چشم هایم نگاه کرد و گفت:عالیه ولی کمی درد داره امیدوارم ناراحت نشی!چشمکی زد،وای

خدا چرا همچین چشمانی داشت؟چه جوری میتوانست با چشمانش همچین کار بکند؟گفت:خب برای

اولین کار تو چشمان من نگاه کن و به هیچ چیز فکر نکن می خواهم به درونت برم!سرم را

تکان دادم،ولی مگر میشد به جز آن چشم ها به چیز دیگری هم نگاه کنم؟احساس کردم

 

هزاران سایه به درون ذهنم حمله میکنند،و............

 

ادامه داردخنده


نظرات شما عزیزان:

hayley
ساعت16:00---8 شهريور 1393
خوب تو اون بلاگت بذار
پاسخ:گفتم دیگه


hayley
ساعت16:00---8 شهريور 1393
خوب تو اون بلاگت بذار
پاسخ:آخه من هر وبلاگی که دارم تو لوکس بلاگه :|


hayley
ساعت16:37---5 شهريور 1393
میگم خوشگلم شما ک هی میای سر میزنی جوابه کامنت ها رو میدی چرا چپتر جدیدو نمی ذاری خو؟؟؟؟؟
پاسخ:1o0 بار سعی کردم فکر کنم لوکس بلگ قاتی کرده حالا دوباره فردا هم سعی میکنم اگه بشه زیاد میزارم برای این مدت


hayley
ساعت20:33---30 مرداد 1393
راستی یه چیزو فراموش کردم ب وب ما هم سر بزن
لطفن داستانو زود تموم کن یا حداقل زود چپتر جدیدو بذار اخه مدرسه داره شوروع میشه و من هم که دبیرستانیم خیلی سرم شلوغه
پلییییییییییییییییییزززززززز
پاسخ:حتما عزیزم پس حسابی سرت شلوغه سعیمو میکنم
پاسخ:آدرس وبت رو اشتباه دادی :-|


hayley
ساعت19:59---29 مرداد 1393
سلام عزیزم داستانت خیلی قشنگه پیگیرشم ولی یه بدی داره و اونم اینه که خیلی کوتاهه
اگه طولانیش کنی بهتره
ایمیلمو برات گذاشتم میتونی یه توضیح درباره کریپی پاستا برام بفرستی؟
ولی در کل بیگ لایک داستانت خیلی توپه
پاسخ:ممنون عزیزم!خب اگه قسمتاش زیاد باشه داستان زود تموم میشه حتما برات میفرستم


رز
ساعت20:31---27 مرداد 1393
اجیییییی قسمت جدید آپ شدههه
پاسخ:مرسی آجی الان میام میخونم


ghazal
ساعت19:29---27 مرداد 1393
وقتی دو قلب برای یکدیگر بتپد
هیچ فاصله ای دور نیست
هیچ زمانی زیاد نیست
و هیچ عشق دیگری نمی تواند آن دو را از هم دور کند
محکم ترین برهان عشق ، اعتماد است !!!


ghazal
ساعت12:04---27 مرداد 1393
apaaaaaaaaam

رز
ساعت0:22---23 مرداد 1393
سلام اجی
من نویسنده وب شلرناز هستم
اسم داستانم شیطان هست و ژانرش ترسناک و رمانتیکه
خوشحالم میکنی بهم سر بزنی و نظرتو راجبش بهم بگی وب زهرا هیتلر هم داستان میزارم اشکی از جنس عشق و رمانتیک هست
بهم سر بزن
فدات
پاسخ:سلام عزیزم حتما میام میخونمش :-*


ghazal
ساعت15:43---20 مرداد 1393
کم سرمایه ای نیست داشتن آدمهایی که حالت را بپرسند! ولـــــی …. از آن بهتر داشتن آدمهاییست، که وقتی حالت را میپرسند بتوانـــی بگویی : خـــــوب نیستم … !

پاسخ:قشنگ بووود


ghazal
ساعت14:49---19 مرداد 1393


به کجا می نگری!؟

زندگی ثانیه ایست! وسعت ثانیه را می فهمی!؟

هیچکس تنها نیست...! ما خدا را داریم...

می شود با یادش همچو نسیم، بال در بال پرستو،

بوسه بر قلب شقایق ها زد و زیبا زیست...!!
پاسخ:متشکر از نظرت


niush$$kim
ساعت16:35---10 مرداد 1393
عالییی بود.
پاسخ:ممنون که داستان رو می خونی


GOLD VAMPIRE
ساعت23:27---6 مرداد 1393
هشت،خب حالا هشت تا شد. قسمت بعدي رو ميخوام زود
پاسخ:فردا میزارم XD


GOLD VAMPIRE
ساعت23:26---6 مرداد 1393
هفتتت... پيشنهاد مي كنم سريع از مديريت خارج شي چون يه ثانيه ديگه وبت منفجر ميشه.
پاسخ:خوبه نبودم تو وب وگرنه مرده بودم که!!!


GOLD VAMPIRE
ساعت23:25---6 مرداد 1393
شش،دارم هشدار ميدم اگه كسي آسيب ديد من ديه نميدما!!
پاسخ:نه دیگه باید بدهی 8 تا کشته 3 زخمی


GOLD VAMPIRE
ساعت23:24---6 مرداد 1393
پنننججججج... بريد عقب تر
پاسخ:دیگه دستم به کیبورد نمیرسه


GOLD VAMPIRE
ساعت23:24---6 مرداد 1393
چهار
پاسخ:خوبه دوباره گفتی چهار


GOLD VAMPIRE
ساعت23:23---6 مرداد 1393
چهار... بازم برين عقب تر.
پاسخ:الان میرم عقب


GOLD VAMPIRE
ساعت23:23---6 مرداد 1393
سسسسهههههههههه
پاسخ: باشه باشه آرم باش :-)


GOLD VAMPIRE
ساعت23:22---6 مرداد 1393
دوووو... دارم بازم هشدار ميدم،همه برن كنار.
پاسخ:خدایا خودت کمک کن :-)


GOLD VAMPIRE
ساعت23:22---6 مرداد 1393
يك... همه برن كنار
پاسخ:XD


GOLD VAMPIRE
ساعت23:20---6 مرداد 1393
حالا چون هر سه شنبه داستانتو ميزاري فردا هم قسمت بعديو بزار بعد من ميام هشت تا نظر ميدم فرداش قسمت بعدي رو بزار يه دفعه سه تا قسمتو بخونم
پاسخ:هاها باشه ولی دیگه قسمت بعدیش رو نمیتونم بزارم فقط دو قسمت دیگه اگه همین طوری پیش بره هر هفته دو تا قسمت میزارم


آرش
ساعت13:23---6 مرداد 1393
وایییییییییییی خیلی قشنگ بود ادامه بده حتما به یجایی میرسی خانوم نویسنده

پاسخ:ممنون!خدا کنه!البته نباید هیچ وقت امید رو از دست داد!:-)


آرش
ساعت13:11---6 مرداد 1393
سلام هنوز داستانو نخوندم ولی خواستم اولین نفری ک نظر میذاره من باشم
پاسخ:ممنون :-)


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها: ماه شوم,
نوشته شده دریک شنبه 5 مرداد 1393ساعت 18:51توسطaytena|


آخرين مطالب

Design By : Rihanna